سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرتاس منتیل

بیوگرافی

آرتاس منتیل یا  

Arthas Menethil

ARTHAS MENETHIL



  زندگی نامه

آرتاس منتیل پسر شاه ترناس و برادر کالیا منتیل است. آرتاس اولین بار در روز اژدها معرفی شد. در روز‌های جوانی پی‌برده بود که باید وارد فرقه شوالیه‌های دست نقره‌ای شود. به دستور و حمایت پالادین مشهور اوتر روشنایی‌آور، آرتاس فرزند شاه ترناس دوم، شاه لردران، قلمروی پادشاهی شمالی انسان‌ها، و ولیهد به حق این گونه وارد فرقه مذکور شد. این جریان در بازی هنر نبرد 3 : سریر یخی نشان داده شد که او با پرنس کیل‌ تاس از قلمروی الون‌های کوئل‌تالاس مبارزه می‌کند و پیروز می‌شود. در هر حال چیزهای بسیار کمی از سال‌های جوانی آرتاس می‌دانیم.

نقش آرتاس در نبرد با طاعون

آرتاس ماجراجویی خطرناک خود را به سمت شمال با یک پیشنهاد غیر قابل اجرا برای مبارزه با طاعون شروع کرد. در هر مرحله با یک نکرومنسر به نام کلتوزاد مواجه می‌شدند. به نظر می‌رسید که نکرومنسر در هر ملاقات با آن‌ها، توانائی‌هایشان را می‌سنجد و هربار با مطرح کردن رمز و رازهایی و راهنمائی‌هایی درباره سرنوشت آرتاس او را ترک می‌کرد. هرچند که انگار این کل‌توزاد بود که با ملاقاتشان ابتدا سرنوشت خویش را رقم می‌زد، سرانجام آرتاس نکرومنسر را تعقیب کرد و او را گرفتار ساختند. اما این یک پیروزی پوچ بود، بخاطر اینکه آن‌ها بسیار دیر رسیده بودند و بذر طاعون کاشته شده بود و در نواحی روستایی بوسیله مزرعه داران و تجار ندانسته گسترده می‌شد. آنها موفق به جلوگیری از آن نشدند. طاعون آرتاس را با عذابی عظیم مواجه ساخت و او را در سر دو راهی عذاب و نفرت قرار داد. در همین زمان بود که آرتاس به شهر استراث‌هلم وارد شد. او تصیم خود را مبنی بر سلاخی تمامی اهالی شهر استراث‌هلم قبل از اینکه طائون همه را نابود کند گرفته بود. زمانی که برای اولین بار تصمیم خود را با اوتر مطرح کرد، اوتر از انجام دستورات او خودداری کرد و در نتیجه آرتاس او را از اختیاراتش خلع کرد – پلادین مشهور و شوالیه‌های دست نقره‌ای را از منطقه اخراج کرد. آرتاس شبانگاه به شهر حمله کرد و از جانب شوالیه‌های منتخب و خدمت گذاران وفادار که از فرمان اوتر خارج شده بودند از او حمایت شد و آرتاس موفق شد جمعیت بسیاری از مردم این شهر پرجمعیت را زمانی که در خواب بودند به نام خوبی و جلوگیری از طاعون نامردگان به قتل برساند. در همین زمان آرتاس توسط یک دیو، یک لرد وحشت به نام مل‌گانس که به آرتاس با تاثیرات طاعون طعنه می‌زد تحریک می‌شد. زمانی که او مشغول پاکسازی شهر بود. آرتاس به سرعت نیروهایی را برای مقابله با مل‌گانس که سعی داشت تمام مردم شهر را به زامبی تبدیل کند فرستاد. ابتدا آرتاس تلاش کرد تا او را بکشد. درنهایت نقشه مل گانس شکست خورد. جمعیت استراث‌هلم سلاخی شده بودند و لرد وحشت به نرثرند فرار کرد غرق در دیوانگی جنون و احساس گناه، آرتاس به دنبال طعمه‌اش با حس انتقامی بس ناتمام براه افتاد. زمانی که به نرثرند تنها و فقط با تعداد اندکی از یاران وفادارش رسید. آرتاس به پیشرفت‌هایی در تعقیب کردن مل‌گانس دست یافت. سفرش او را با گروهی از دورف‌های سرگردان که در حال اکشتاف و جستجوی شمشیری به نام فراستمورن بودند مواجه ساخت. آرتاس به سرعت برای کمکشان وارد ارتش شد و با کمک رهبر آن‌ها مورادین ریش برنزی دوست قدیمیش، آنها توانستند در استحکاماتنامردگان نفوذ کنند. جنون در آرتاس با سرعت بسیاری رو به افزایش بود. و زمانی که پدرش او را به لردران احضار کرد، نقشه‌ای تازه به فکر خطور کرد. مزدورانی را استخدام کرد و به آتش زدن کشتی‌هایی که با آن‌ها به نرثرند آمده بودند گمارد و بعد از آن در حضور مردانش مزدوران را برای آتش زدن کشتی‌ها نکوهش کرد و به مردانش دستور داد آن‌ها را تکه تکه کنند. دومین عمل شیطانی بقدری موفق آمیز بود تا سخنان لرد وحشت را تصدیق کند. آرتاس روحش را با کشتن بی‌گناهان لکه دار کرده بود. بله این آخرین ضربه‌ای بود که می‌توانست پتکی محکم بر بدنه انسانیت او بزند. مورادین و دورف‌های او برای پیدا کردن شمشیر افسانه‌ای فراستمورن آمده بودند. پیشتر دورف‌ها شمشیر را بدست آورده بودند. هرچند با نامردگان بیشتری مواجه شده بودند. زمانی که اتحاد نیروهایش را به سوی استحکامات مل‌گانس گسیل می‌کرد، آرتاس و مورادین به همراه تعدادی از مردان خود به داخل غار‌های هیولا رفتند تا به شمشیر که زیر کوهستان مخفی شده بود برسند. زمانی که فراستمورن را یافتند، مورادین به سرعت پی‌برد که فراستمورن نفرین شده و سعی کرد آرتاس را از تصمیمش منصرف کند. کتیبه‌ای که به ان‌ها هشدار داده بود که در صورت برداشتن فراستمورن باید عزیزی را قربانی کنید. هرچند، آرتاس برای گرفتن انتقام از مل‌گانس برداشتن شمشیر را برگزید. یخهای اطراف شمشیر تکه تکه شد، و بدن دوست نزدیک آرتاس مورادین را شکافت و او را کشت. (به طور ضمنی بیان شده که مورادین «فردی نزدیک» به او بود که باید در این راه قربانی می‌شد) وقتی که شمشیر را برداشت، آرتاس صدای نرزول را شنید، که اکنون او را لیچ کینگ فرمانروای نامردگان می‌شناسیم و او شمشیر را برای ربودن روح‌ها ساخته بود. اولین دعوی آن آرتاس بود.

برخاستن شوالیه مرگ

آرتاس با استفاده از قدرت نو ظهور فراستمورن، به درون استحکامات لرد وحشت نفوذ کرد و با او در میدان ویرانه جنگ روبرو شد. لرد وحشت از پیروزی او شاد شد؛ او در تمام این مدت می‌دانست که آرتاس راه قدرت را بدون توجه به پیامد آن در پیش می‌گیرد. بهرحال لیچ کینگ برای آرتاس هدیه دیگری نیز در نظر گرفته بود : انتقام، آرتاس لرد وحشت را کشت و سرزمین برف‌های مواج بیرون رفت. تمام مردانش را با قصابان سپاهیان لرد وحشت و عناصر سرسخت تنها گذاشت. چند ماه از نابودی لردران توسط طاعون می‌گذشت، بهرحال در پایتخت زنگ‌های بهار به وضوح به صدا در آمد، شاهزاده بازگشته بود آرتاس در خیابان‌ها راه می‌رفت از شنل و زره‌اش روح شیطانی درونش به بیرون تراوش می‌کرد. به داخل سالن سلطنت شاه قدم گذارد و جلوی چشمان حیران مشاوران به طرز وحشیانه‌ای پدرش را کشت. تاج آغشته به خون هنوز روی زمین می‌چرخید، او این جملات را درباره آخرین باقیمانده از بهترین‌های اتحاد ازروت که تا بحال شناخته شده بود گفت : «این پادشاهی باید سقوط کند و از خاکسترش فرقه‌ای جدید بوجود آید که در بسیاری از مناطق جهان رخنه خواهد کرد.» چه اتفاقی برای آرتاس افتاد، قسمتی از یک راز است. اما هنوز زنده‌است. روح او با این همه توسط قدرت خبیث فراستمورن و سازنده آن لیچ کینگ ربوده می‌شد. دیگر آن اعجوبه نبود که لردران امیدش را داشت و شجاعت و دلاوری بسیاری بعنوان یک پلادین دست نقره‌ای انجام می‌داد. اکنون او دنبال بدن‌هایشان می‌گشت تا با آن‌ها بر قدرت غضب نامردگان افزون کند. او در حال حاضر قهرمان اصلی نیروی عظیم بود او سوگند خورد که نابود کند و بدین سان او اولین سلسله از شوالیه‌های مرگ بود.

آرتاس ابزاری برای مجازات سرزمین‌ها بود. او فرقه دوزخی را گرد آوری کرد. کاری که کل‌توزاد سال‌ها صرف سازماندهی و آموزش آنها برای مخفی بودن غضب نامردگان کرده بود. در حقیقت طاعون با حمله لژیون سوزان خود به خود آغاز می‌شد. ارتشی اهریمنی که اربابان وحشت را استخدام کرده بود و از تعداد فراوانی از نیروهای تاریک آنسوی نشئت گرفته بود. لژیون سوزان توسط جادوگر بزرگی به نام آرچیموند ( آرکیماند )رهبری می‌شد و برای نابودی جهان ازروت آماده شده بود. به زودی پس از ملاقات فرمانده جدیدشان، لرد وحشت تایکاندریوس ، آرتاس گمان می‌کرد که همان مل‌گانس است. او صدای کلتوزاد نکرومنسر که روحش در گوشهای او زمزمه می‌کرد را می‌شنید و حقایقی را برای او آشکار می‌نمود. کلتوزاد آرتاس را بسوی جایی که بدن پوسیده خویش را در آن رها کرده بود راهنمایی کرد و برای بدست آوردن یک خاکستر مقدس که خاکستر هیچ کسی بجز شاه ترنس منتیل نبود. آرتاس را در تاریکی مطلق فرو برد. در این راه او بهترین دوست و مشاور قدیمی‌اش اوتر را به طرزی وحشیانه بقتل رساند تا خاکستر را بدست آورد.

طمع آرتاس برای جادو

طمع بعدی آرتاس نابودی جنگل‌های کوئل‌تالاس و فتح سرزمین الف‌های عالی بود. در آنجا جنگ او مسیرش به سمت مدافعان ال‌ون بود. کشتاری بزرگ براه انداخت. و سپس همه جا را آتش زد و جنرال جنگلبان ال‌ون سیلوانس بادپا را در جنگی تن به تن کشت و او را به موجودی روح مانند در آورد. لشکر بزرگ غضب جنگل‌ها و زمین‌ها را نابود کرد و هر الفی که در مقابلشان می‌ایستاد زیر پاهایش خرد می‌کرد. سرانجام نیروهای نامردگان پایتخت الفها سیلورمون را محاصره کرد و در نبردی خونین نامردگان چشمه آفتاب منبع نیروهای جادویی الف‌های والا مقام را تصرف کردند. اینجا بود که آرتاس از خاکستر برای بازگشت کلتوزاد استفاده کرد و نکرومنسر مجددا بصورت یک لیچ قدرتمند متولد شد. با پیوستن کلتوزاد قدرت نو ظهور به او، نظر آرتاس و کلتوزاد بسوی دهکده نزدیک قبیله ارک‌های سیاه‌صخره افتاد، ارک‌ها در آن جا از دروازه شیطانی که کل‌توزاد برای ارتباط با فرمانده لژیون سوزان آرکیماند بود محافظ می‌کردند. بعد از حمله کردن به ارکهای سیاه‌صخره و له کردن آنها، لیچ قادر شد تا با آرکیماند ارتباط برقرار کند. لرد شرور طریقه باز کردن دروازه‌ای به دنیای آزروت را به کلتوزاد گفت و سرانجام حمله واقعی لژیون سوزان آغاز شد. قویترین نیروهای نامرگان بکار برده شدند، آرتاس و کلتوزاد به شهر انسانها دالاران حمله کردند. جایی که کتاب جادوی مدیو آخرین محافظ آنجا بود. بعد از حمله وحشیانه نیروها و شجاعت دشمن توسط نامردگان نابود شد. کتاب سرانجام به دست نیروهای غضب افتاد. با استفاد از کتاب کلتوزاد توانست شکافی بین آزروت و مارپیچ زیرین درست کند و آرکیماند را به زمین آورد. جائیکه اولین عمل او نابودی شهر دالاران با یک ضربت بود. این اتفاق قبل از ناپدید شدن آرتاس افتاد، اولین اقدام او در اولین مرحله ملاقات با الف‌های شب نگهبان جنگل آشن‌ویل بود. در حالی که هورد از این اقدام بی‌خبر بود.خلاصه اینکه آرتاس پس از مدتی با ایلیدان طوفان‌خشم که به تازگی از بند آزاد شده بود در میانه‌های جنگل فل‌وود ملاقات کرد. پس از صحبت‌هایی جزئی و مبارزه‌ای بیهوده، آرتاس ایلیدان را با اطلاعاتی درباره چگونگی بدست آوردن جمجمه گولدان ترک کرد، اطلاعاتی که سرانجام منجر به نابودی تایکاندریوس می‌شد و صدمه‌ای جبران ناپذیر به لژیون سوزان می‌زد. آرتاس فقط به لیچ کینگ وفادار بود و برای او لژیون سوزان هیچ اهمیتی نداشت.

آرتاس منتیل نشسته بر سریر یخی

پس از شکست لژیون سوزان، آرتاس سفر طولانی خود به خانه را از کالیمدور به سمت سرزمین‌های نابود شده لردران آغاز کرد. هنگامی که رسید فورا شروع به حمله به لرد‌های وحشت باقی مانده در لردران که آنجا سکنی گزیده و بر ویرانه‌های پاتخت لردران حکومت می‌کردند کرد. خود را شاه نامید، با سیلوانس بادپا (که اکنون بدنش واقعی‌اش بوسیله لیچ کینگ برکت داده شده بود)، و لیچ کلتوزاد متحد شد. او خودش را فرمانروای سرزمین‌های طاعون زده اعلام کرد. بهرحال، اما تقدیر آن طور که او انتظار داشت رقم نخورد. ایلیدان با استفاده از قدرت چشم سارگراس، حملاتی به پایگاه قدرت لیچ کینگ در نرثرند کرد. شکستگی‌های در زندان یخی لیچ کینگ به وقع پیوست، زمان آن رسیده بود که فراستمورن توسط لیچ کینگ فراخوانده شود. چه کسی برای نابودی قدرت نرزول تلاش می‌کرد؟ قدرت آرتاس مستقیما و پیوسته به لیچ کینگ بوسیله شمشیر طلسم شده فراستمورن مرتبط بود. تحمل همان تاثیرات، آهسته اما قطعی بود. قدرت آهنین لیچ کینگ بروی غضب شروع به لغزش کرده بود. و بعضی از نامردگان شروع به بازیابی شخصیت اصلی خود کرده بودند. رئیسی که میان آنها سر به طغیان بر علیه نرزول برداشته بود سیلوانس و بنشی‌های او بودند. او نقشه‌ای کشید تا آرتاس را بکشد و انتقام خراب کردن سرزمین مادری خود کوئل‌تالاس را از او بگیرد. اما با هوشیاری کلتوزاد، آرتاس فرار کرد و سریعا به سمت شمال یعنی به سمت فراخوان لیچ کینگ رفت. آرتاس به طور غیر منتظره‌ای به نرثرند رسید. منتظر شد و توقف کرد تا با پادشاه افسانه‌ای نروبین‌ها، آنوب‌آراک ملاقات کند. با پیوستن آن‌ها به هم، آرتاس و آنوب‌آراک از طریق شکست دادن گروه‌هایی از مبارزان ناگا و الف‌های خون، حتی گروهی از دورفها به اعماق ازجول‌نروب قلمروی باستانی عنکبوتها سرازیر شدند. با رفتن به اعماق غار‌ها و بعد از سفری دلخراش از میان پلکان ویرانه شهر اربابان نروبین‌ها، آرتاس و آنوب‌آراک به پایگاه سریر یخی رسیدند. آنجا، در آخرین جنگ مایوس کننده و وحشتناک بر ضد ترکیب ناگا‌ها و الف‌های خون، نامردگان موفق به عقب راندن آن‌ها شدند. سر انجام با احیا شدن دوباره نیروهای آرتاس، او و ایلیدان در پایگاه اصلی سریر یخی با هم روبرو شدند. و نبرد سختی آنجا در گرفت که در پایان با شکست ایلیدان بوسیله قدرت فراوان شوالیه مرگ همراه بود. پس از پیروزی، آرتاس از سریر یخی بالا رفت و با لیچ کینگ مواجه شد. در هنگام بالا آمدن از برج یخی، صداهایی از گذشته را در ذهن او شکل داد، به او یاداوری می‌کرد که او یکی از مخالفان سرسخت تمام آنها بوده. با آخرین قدرتی که لیچ کینگ داشت به آرتاس دستور داد تا با فراستمورن به زندان او ضربه بزند. زندان یخی شکست و خورد شد و تکه تکه‌های آن بر کف ریخت. آخرین نشانه‌های انسانیت آرتاس نیز محو شد و او کلاهخود لیچ کینگ را برداشت و بروی سرش قرار داد. اکنون آرتاس منتیل و لیچ کینگ یکی بودند. جایگاه قدرتمندترین موجود حاضر در ازروت. او بروی سریر یخی، به سرزمین‌های بی ارزش یخی و تمام چیزهای آنسوی نگاه می‌کردند.


» نظر