سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Chris Redfield

کریس ردفیلد ( Chris Redfield) نام یکی از شخصیت‌های بازی RESIDENT EVIL است. این کاراکتر برای اولین بار در نسخه? اصلی رزیدنت ایول یکی از دو بازیکنی است که ایفای نقش می‌کند. در بازی، او یکی اعضای تیم آلفای استارز است که برای تحقیق درباره? ناپدید شدن تیم براوو فراسته می‌شوند. کریس با فرمانده? تیم آلبرت وسکر و نامزدش جیل ولنتاین به دنبال کسانی هستند که در نزدیکی عمارتی که پر از تله‌های کشنده و هیولاهای مخوف است پناه برده اند.در انتهای این قسمت آلبرت وسکر خیانتکار و جاسوس شرکت آمبرلا از آب درمی آید. کریس همچنین در موده Extreme Battle رزیدنت ایول در دسترس است.

او در RESIDENT EVIL Code: Veronica به عنوان شخصیت اصلی در بخش دوم بازی، جایی که تلاش می‌کند خواهر کوچکتر خود، کلر ردفیلد را از دست شرکت محرمانه? آمبرلا واقع در قطب جنوب آزاد کند باز می‌گردد. در آنجا او با الکسیا آشفورد سازنده? ویروس ورونیکا-تی و آلبرت وسکر روبرو می‌شود.

او بعد از بازی به مأموریتی برای از بین بردن شرکت آمبرلا عازم می‌شود، که این ماجرا در طی نسخه رزیدنت ایول: تاریخچه ی آمبرلا اتفاق می‌افتد.

ردفیلد یکی از دو شخصیت اصلی در RESIDENT EVIL 5 است. که به همراه همکارش شِوا آلومار در طی ماموریتی به آفریقا سفر کرده‌است.

کریس ردفیلد در سال ???? یعنی شش سال پیش از خواهر خود کلر، متولد شد. او در سن هفده سالگی به نیروی هوایی دولت ایالات متحده پیوست و به یک تیرانداز و خلبان ماهر تبدیل شد. در صورت چشم پوشی از مهارت خلبانی بالای کریس، او نشان داد که در استفاده از انواع سلاح های گرم و سرد دارای مهارت های برجسته ای در کنار هم رسته های خود بود. اگرچه او سرباز بااستعدادی بود، اما همیشه در حال ستیز با ویژگیهای درونی اش بود.او ناتوان در درک درست از اتفاقات پیرامون خود، بدون صحبت پیرامون آنها بود. متاسفانه، او در یکجا ماندن و مبارزه با خود، برای پیدا کردن خودش ناتوان بود و در سن ??-?? سالگی، با وجود آن پرونده ی درخشان از نیروی هوایی کنار کشید. پس از خروج از نیروی هوایی، او سراسر آمریکا را برای یافتن خود جست و جو کرد، اما سرانجام او خود را در شهر راکون پیدا کرد. زمانی که دوست خانوادگی قدیمی او بری بارتون، پیشنهاد داد تا خود را در گروه پلیس S.T.A.R.S بیازماید، جایی که افراد ارتشی و جنگاوران نخبه ای در آن حضور داشتند و روند افزایشی جرم، جنایت و تروریسم را به روندی کاهشی رسانده بودند. کریس، با خود اندیشید که در آنجا می تواند توانایی های خود را نشان داده و خودش را پیدا کند. حضور بری در گروه استارز سبب شد تا بی درنگ، در آنجا پذیرفته شده و سرانجام، پس از نمایش تواناییهایش در تیم آلفا قرار گیرد. حضور او در گروه استارز و تیم آلفای آن، باعث شد تا با جیل ولنتاین ملاقات کند و ماجراهای گوناگونی را در آینده به وجود آورند.

کابوس رویداد عمارت اسپنسر: در جولای سال ????، تیم آلفای استارز برای جست و جوی تیم براوو، به مکان مفقود شدنشان، یعنی در دامنه ی کوهستان آرکلی، فرستاده شدند. رئیس کل استارز، آلبرت وسکر نیز شخصا در ماموریت حضور داشت. زمانی که تیم در حال جست و جو در آن مکان جنگلی بودند، جوزف فراست توسط سگ های وحشی و غیر طبیعی مورد حمله قرار گرفت، جیل که این صحنه را مشاهده می کرد، همچنان در شوک بود که سگ ها به سمت او حمله کردند، کریس او را نجات داد، آن دو در حال فرار از سگ ها بودند که، براد ویکرز خلبان هلیکوپتر تیم، از آنجا فرار کرد؛ در این لحظه آلبرت وسکر هردوی آنها را نجات می دهد و با هم به سمت عمارت فرار می کنند، کریس، جیل و وسکر وارد عمارت شدند و از دیگر اعضای تیم بی خبر بودند. کریس برای یافتن دیگر اعضای تیم، از آن دو جدا شد، او برای نخستین بار با موجودی خون آشام رو به رو شد و او را از بین برد. در بازگشت، خبری از آلبرت وسکر و جیل ولنتاین نبود. او باید، از این عمارت اهریمنی خارج می شد. با پیشبرد داستان، کریس موفق شد دو نفر از اعضای تیم براوو را، زنده پیدا کند.ربکا چمبرز و ریچارد آیکن، هنوز در این عمارت زنده و به دنبال راه فرار می گشتند. او در ادامه، انریکو مارینی را نیز زنده یافت، انریکو رئیس تیم براوو بود و زمانی که قصد داشت تا در مورد وسکر افشاگری کند، توسط فردی ناشناس کشته شد. آن فرد ناشناس همان آلبرت وسکر بود، اما کریس متوجه نشد که چه کسی به سمت انریکو تیراندازی کرده است. با پیشبرد داستان، واقعیت ها مشخص می شود. آلبرت وسکر، حقیقت وجودی خود را معرفی می کند و کریس را با تایرانت آشنا می کند. تایرانت در همان ابتدا وسکر را می کشد و به کریس حمله می کند. مرگ وسکر یک نقشه بود، تا اعضای گروه پلیس، مردم و شرکت آمبرلا را گمراه کند. کریس تایرانت را برای بار نخست شکست داده و جیل را از بند نجات می دهد. او برای بار دوم نیز تایرانت را شکست داده و این بار او را نابود و سپس به همراه جیل ولنتاین و ربکا چمبرز، از عمارت می گریزد. بری بارتون نیز پیش از آن از عمارت فرار کرده بود. عمارت نیز، به همراه تمام زامبی ها، مدارک و آزمایش هایش، منفجر شد و در اتش سوخت.

پس از کابوس: پس از رویداد عمارت اسپنسر، بازماندگان استارز تلاش کردند تا گزارش هایی را بر ضد شرکت آمبرلا به گوش مقامات برسانند. اما همه ی این تلاش ها بیهوده بود، شرکت پیش از این به رئیس اداره پلیس شهر راکون رشوه داده بود. درست زمانی که مردم از رویدادهای پیش آمده پریشان بودند، آنها همچنان از شرکت امبرلا پشتیبانی می کردند. سرانجام نیز از ترس افشاگری های بعدی، برایان آبرونز گروه استارز را منحل اعلام و تشکیلاتی به نام Racoon S.W.A.T را جایگزین آن کرد. کریس از اینکه نمی توانست کاری انجام دهد، سخت در فشار بود. او مدرک روشنی بر ضد فعالیت های مخفی و غیر قانونی آمبرلا نداشت اما او برآن بود تا به هر شکل ممکن، آمبرلا را رسوا کند. جیل نیز تحت فشار بود تا او را از این کار بازدارد، اما کریس مصمم تر از همیشه بود. کریس به تنهایی کار وارسی و جمع آوری مدرک بر ضد آمبرلا را آغاز کرد. هیچکس چیزی نمی گفت مگر جیل. زمانی که کریس موفق شد با جیل صحبت کند، از او خواست تا او را در فعالیت هایش همراهی کند. جیل مایل نبود که کریس به تنهایی این کار را انجام دهد؛ او همچنین از بری هم درخواست کرد تا به آنها کمک کند. کریس خیلی زود از رئیس R.P.D حواست تا او را به اروپا بفرستد. این کار اشتباهی بود چون برایان آیرونز پیش از این از آمبرلا حمایت می کرد. او به جیل و بری گفت که می حواهد به مقر اصلی آمبرلا در اروپا برود و فعالیت های تروریستی آنها را متوقف کند. جیل در شهر ماند و در حقیقت می خواست پیش از پیوستن به کریس مدارکی را برضد آمبرلا جمع آوری کند. بری نیز پس از آنکه خانواده اش را به مکانی امن منتقل کرد، به کریس پیوست. کریس از روی عمد، در مورد هیچ یک از این رویدادها با خواهر کوچکترش صحبتی نکرد؛ چون نمی خواست او را در خطر بیندازد؛ اما کریس نمی دانست که در خطر قرار گرفتن کلر، اتفاقی بود که در سرنوشت او، نوشته شده بود.

جزیره راکفورت و آنتارکتیکا: زمانی که کریس مشغول جمع آوری مدرک برضد آمبرلا، در اروپا بود؛ خواهرش به شهر آمد تا با او ملاقات کند. کلر ردفیلد بی خبر از همه جا پا به شهر راکون گذاشت و با لیان اسکات کندی آشنا شد. کلر متوجه شد که برادرش شهر را ترک کرده و به همراه لیان، موفق شدند از شهر بگریزند. کلر پس از فرار از شهر، به دنبال برادر خود به اروپا رفت. اما در آنجا توسط نیروهای امنیتی آمبرلا دستگیر و به جزیره ی راکفورت تبعید شد. او موفق شد به لیان ایمیلی فرستاده و از او درخواست کرد تا وضعیت خود را به کریس گزارش کند. لیان نیز کریس را در جریان قرار داد و سپس کریس برای نجات خواهر خود به سمت جزیره ی راکفورت حرکت کرد. کریس پس از ورود به جزیره با رودریگو خوان راول روبه رو شد. رودریگو کریس را در جریان رویدادهای پیش آمده برای کلر، در جزیره قرار داد. رودریگو خیلی زود طعمه ی موجودی به نام زالوی بزرگ شد، اما کریس موفق شد از این حمله زنده بماند. او جست و جوی خود را برای یافتن و نجات کلر آغاز کرد. جزیره ی راکفورت مکانی بود که الکسیا اشفورد و برادرش آلفرد اشفورد در آن حضور داشتند. پس کریس مجبور بود خود را درگیر ماجراهای آن دو نیز کند. اما جالب تر از تمام این رویدادها، حضور آلبرت وسکر در جزیره بود. وسکر برای گرفتن ویروس T.Veronica و همچنین نابود کردن آلکسیا، پا به راکفورت گذاشته بود. طولی نکشید که وسکر و کریس با یکدیگر روبه رو شدند. کریس متوجه شد که وسکر زنده است، اما او دیگر یک انسان طبیعی نبود. آلبرت به سمت کریس حمله می کند و کریس با مشتی که به صورت وسکر می زند، متوجه می شود که چشمان وسکر قرمز رنگ شده است. آلبرت وسکر به یک انسان تکامل یافته تبدیل شده بود. درست زمانی که کریس در دستان وسکر در حال مرگ بود، وسکر پس از صحبت های آلکسیا، کریس را رها می کند و این بخت را به او می دهد تا زنده بماند. کریس همچنان در حال جست و جوی کلر در جزیره بود. او سرانجام کلر را درحالی که در پشت پلکان عمارت آشفورد اسیر بود، پیدا می کند. سرانجام کریس پس از نبرد با آلکسیا و نابود کردن او موفق می شود تا راهی برای خروج از جزیره بیابد، اما وسکر، کلر را گروگان گرفته و کریس را به دنبال خود می شکساند. آلبرت اجازه می دهد تا کلر برود اما حالا او می توانست توانایی های خود را به کریس نشان دهد. کریس به هر شکل ممکن موفق می شود از دست وسکر گریخته و به همراه کلر از جزیره خارج شود. او مصمم تر از همیشه در اندیشه ی رسوا کردن آمبرلا و فعالیت های غیر قانونی و غیر انسانی آن بود. پس از رویداد راکفورت، کریس برای ادامه ی فعالیت هایش بر ضد آمبرلا به جیل پیوست. جیل موفق شده بود پیش از نابودی شهر راکون، به همرا بری بارتون از شهر فرار کند. کریس و جیل در ادامه به یک گروه ضدآمبرلا و ضدسلاح های بیولوژیکی پیوستند. آن دو در طول پنج سال آینده فعالیت های زیادی را برای جمع اوری مدارک بر ضد آمبرلا انجام دادند...

کابوس تمام می شود، همینجا و همین حالا !

پایان آمبرلا: پنج سال پس از رویداد راکفورت یعنی در سال ????، کریس و جیل، اکنون در مرکز مقر روسیه ی آمبرلا حضور دارند و باید با B.O.W های آمبرلا مبارزه کنند. آنها در ادامه توسط سرگئی ولادمیر با جدید ترین B.O.W که نام آن T-A.L.O.S است، آشنا می شوند. پس از نبردی سخت و دشوار با T-A.L.O.S موفق می شوند تا او را نابود کنند. T-A.L.O.S در حقیقت برگ برنده ی شرکت آمبرلا بود. آن دو پس از نابود کردن این مخلوق، امیدهای سرگئی ولادیمیر را به کمترین میزان ممکن رساندند و در حقیقت یک بار و برای همیشه به فعالیت های غیر قانونی آمبرلا پایان دادند. آن دو پس از فرار از آن مقر، در این حسرت بودند که هنوز، آلبرت وسکر زنده است. فعالیت های آمبرلا به پایان رسید، اما هنوز یک شخص بود که راه آمبرلا را دنبال کند. وسکر درتلاش بود تا از آمبرلا انتقام گرفته و بدون شریک به هدف ای خود برسد. کریس و جیل نمی دانستند که وسکر خود را به مقر رسانده تا حساب خود را با سرگئی ولادیمیر تسویه کند.

پس از این رویداد، کریس و جیل به B.S.A.A پیوستند تا در برابر شرکت ها و اشخاصی که فعالیتهای غیرقانونی آمبرلا را دنبال می کردند، بایستند. آن دو ماموریت یافتند تا مکان وسکر را پیدا کنند. کریس و جیل برآن بودند تا فعالیت های شرکتهای تولید کننده ی سلاح های بیولوژیکی را در سرتاسر جهان، متوقف کنند. در سال ????، کریس و جیل گزارش های معتبری را از محل حضور بنیانگذار آمبرلا دریافت کردند. آن دو در این فکر بودند که با هجوم به مخفیگاه اسپنسر و بازداشت او، از او بازجویی کنند. پس از ورود آنها به عمارت اروپایی اسپنسر، جست و جو برای یافتن اسپنسر آغاز شد؛ اما این کار آسانی نبود. آن دو به هر شکل ممکن خود را به پشت اتاق اسپنسر می رسانند و پس از ورود به اتاق رویدادهای عجیبی را به چشم خود خواهند دید. اوزول ای اسپنسر، کشته شده و بر روی زمین افتاده است، در حالی که آلبرت وسکر در آنجا حضور داشت. وسکر پیش از آنکه کریس و جیل خودشان را به اسپنسر برسانند، حساب خود را با او تسویه کرد و اسپنسر را کشت. کریس و جیل به طرف وسکر تیراندازی کردند اما آلبرت وسکر با توانایی های فراانسانی خود آن دو را شگفت زده کرد. وسکر پس از حمله به آن دو، کریس را گرفت و درست زمانی که می خواست کار را برای همیشه تمام کند، جیل با فداکاری خود کریس را نجات داد و به همرا وسکر به پایین سقوط کرد. B.S.A.A به مدت سه ماه در جست و جوی جسد جیل بود اما هرگز جسدی از جیل پیدا نشد. آنها برای گرامیداشت یاد جیل مراسم تدفین برگزار کردند. این اتفاق برای کریس بسیار گران تمام شد. از سویی دوست جداناشدنی خود را از دست داده بود و از سوی دیگر خود را در این رخداد، خطاکار می دانست. او همچنین شانس ازبین بردن وسکر را نیز از دست داده بود. او هنوز هم خود را پیدا نکرده بود ...

بیشتر و بیشتر خود را حیرت زده پیدا می کنم، اگر این همه نبرد بی ارزش انجام دادم...

رویداد کیجوجو: دو سال بعد در سال ????، کریس برای بررسی موارد قاچاق سلاح های بیولوژیکی در آفریقا به آنجا فرستاده می شود. به محض ورود کریس به منطقه خود مختار کیجوجو، دوست و همکار جدیدش را می بیند، شوا آلومار، از مقر B.S.A.A در غرب آفریقا با کریس در انجام ماموریتش همراه می شود. آن دو پس از دریافت سلاح ها و تجهیزات خود از رینارد فیشر با هم، به سوی قرار گاه گروه آلفا (که زیر مجموعه B.S.A.A بود) حرکت کردند. آنها در تلاش برای جلوگیری از فعالیت های یک قاچاقچی سلاح های بیولوژیکی، به نام ریکاردو ایروینگ هستند. مردم بی آزار این شهر نیز قربانی آزمایش های بیولوژیکی و ژنتیکی قرار گرفته بودند و به موجوداتی به نام ماجینی، تغییر یافتند. آن دو سرانجام تنها بازمانده گروه آلفا، فرمانده د چنت را پیدا کرده و مدرکی برضد ایروینگ را از او دریافت می کنند. با پیشبرد داستان، کریس و شوا، ایروینگ را پیدا می کنند، ولی ایروینگ با کمک زنی ناشناس موفق به فرار می شود. ایروینگ از خود یک پرونده به جا گذاشت. کریس و شوا موفق شدند توسط آن پرونده، در مورد فعالیت های ایروینگ اطلاعاتی به دست بیاورند و آن را با مرکز فرماندهی (HQ) در میان گذاشتند. دیری نپایید، که B.S.A.A گروه دلتا را به پشتیبانی آن دو فرستاد. فرمانده جاش استون، رهبر گروه دلتا، به کریس یک کارت حافظه که شامل عکس هایی از پژوهش های مهم بود داده و کریس با مشاهده ی عکس ها به شکل ناگهانی عکسی از جیل والنتاین را می بیند. پس از آن تردید های کریس در مورد مرگ جیل در، رویداد عمارت اروپایی اسپنسر، برطرف می شود. کریس و شوا به دنبال یافتن ایروینگ بودند، اما نمی دانستند که جیل نیز در این رویداد ها حضور دارد. با پیشبرد داستان، کریس و شوا از موقعیت تقریبی ایروینگ، که در یک پالایشگاه وابسته به شرکت ترایسل بود آگاه شدند و به سوی آنجا حرکت کردند. درست زمانی که آن دو به پالایشگاه رسیدند، ایروینگ با یک کشتی از آن مکان فرار کرد و با بمب های ساعتی که در پالایشگاه جاسازی کرده بود آنجا را نابود کرد، کری و شوا پیش از نابودی پالایشگاه به کمک جاش استون، از آنجا فرار میکنند و به دنبال ایروینگ حرکت می کنند. پس از رسیدن به کشتی ایروینگ و وارد شدن به آن، ایروینگ با تزریق یک ویروس به خودش، به هیولایی بزرگ تبدیل می شود. شوا و کریس پس از نابود کردن هیولا، از ایروینگ که در حال مرگ بود پرسسش هایی را مطرح کردند. ایروینگ از زنی به نام اکزلا کیونه نام برد و او را در پس این ماجراها معرفی کرد. کریس و شوا در جستجوی این زن بر آمدند. با پیشبرد بازی آن دو با اکزلا رو به رو می شوند. کریس و شوا از او ذر مورد پژوهش های غیر قانونی شان و البته جیل می پرسند و اکزلا به آنها توضیحاتی در آن مورد می دهد. آنها موفق به کشف ویروسی شده بودند، که در آن، میزبان این ویروس، به موجودی به نام U-? تکامل می یافت. این B.O.W جدید دارای هوش بالاتر، قدرت تخریب بیشتر و البته با ویژگی فرمان برداری بود. اکزلا، آن دو را با این مخلوق تنها گذاشته و آن مکان را ترک می کند. شوا و کریس پس از یک نبرد دشوار با این موجود، او را از پای در می آورند و دوباره به جستجوی اکزلا می پردازند. کریس و شوا با دشواری فراوان موفق به پیدا کردن اکزلا می شوند. کریس باز هم در مورد جیل و مکان او، از اکزلا می پرسد، که در این لحظه، همان زن ناشناس که به ایروینگ کمک می کرد، وارد صحنه شده و با کریس و شوا در گیر می شود. در این درگیری نقاب زن ناشناس از صورتش جدا می شود، ولی هویت او همچنان نامشخص می ماند. در این هنگام آلبرت وسکر وارد صحنه شده و هویت آن زن را برای شوا و کریس آشکار می کند. آن زن ناشناس، جیل والنتاین است و اینک برای وسکر کار می کند. کریس که به شدت در حال تعجب است، تلاش می کند تا خود را به جیل بشناساند، اما گویی جیل هیچ کدام از حرف های کریس را متوجه نمی شود. در حقیقت جیل، با یک کپسول دارای ماده ی P?? که به سینه اش نصب شده بود، در کنترل وسکر قرار داشت، و از روی اراده این کار را انجام نداده بود. ماده ی P??، اثری زود گذر داشت و بنابراین باید مرتب به بدن جیل، با کمک آن کپسول تزریق می شد. میزان تزریق نیز با کمک یک ریموت که در اختیار وسکر بود تعیین می شد. کریس و شوا بدون جیل، به حرکت خود برای پیدا کردن وسکر ادامه دادند و وارد کشتی وسکر شدند. آن دو در ادامه مجبور می شوند تا با اکزلا که اینک پس از تزریق ویروس توسط وسکر، به یک هیولا تبدیل شده بود، مبارزه و در نهایت با دشواری فراوان او را نابود می کنند. در بازگشت، جیل با کریس تماس گرفته و نقطه ضعف وسکر را برای کریس بازگو می کند. یک سرم به نام PG67A/W وجود دارد که اگر به مقدار زیاد به بدن وسکر تزریق شود، او را سمی می کند. با پیشبرد داستان، کریس و شوا، وسکر را یافته و با او مبارزه می کنند. پس از یک نبرد بسیار نفسگیر کریس موفق می شود تا این سرم را به بدن وسکر تزریق کند. سپس وسکر تعادل جسمی و روانی خود را از دست داده و به کریس می گوید که این پایان کار نیست. وسکر می خواست با یک هواپیمای موشک انداز، موشک های دارای ویروس Uroburos را آزاد کند. به همین منظور خود را به هواپیما رساند و آماده پرواز شد. کریس و شوا نیز به دنبال او رفته و موفق شدند خود را به هواپیما برسانند. با پیشبرد داستان هواپیما به یک منطقه ی آتشفشانی سقوط می کند. وسکر ویروس Uroburos را به بدن خود وارد کرده و دارای قدرتی بسیار بیش از پیش می شود. کریس و شوا در پایان یک نبرد هیجان انگیز با وسکر در آن محیط آتشفشانی، موفق به شکست وسکر می شوند، وسکر به درون آتش سقوط می کند و کریس و شوا توسط یک هلیکوپتر که جیل و جاش استون در آن بودند، نجات می یابند. اما این پایان ماجرا نبود و وسکر هنوز زنده بود و در درون آتش، بالگرد را گرفته بود که در این لحظه با پیشنهاد جیل، کریس و شوا با شلیک ? راکت به وسکر و در حالی که در آتش می سوخت او را نابود کردند ...

 

بیشتر و بیشتر خود را حیرت زده پیدا می کنم، اگر این همه نبرد بی ارزش انجام دادم... برای آینده ای بدون ترس ؟ بله، این ارزشمند بود.


» نظر