سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد و برسی Lost Planet2

Lost Planet یکی از بازی های جذاب Capcom برای Xbox 360 ،PS3 و PC بود. محیط برفی و اکشن سریع این عنوان به سرعت طرفدارهای زیادی را جذب خود کرد و فروش فوق العاده ای هم داشت. Capcom باز هم با تیم سازنده نسخه اول بازگشته و سعی دارد این بار عنوانی بسیار متفاوت تر از نسخه اول و صد البته بهتر عرضه کند. تغییر اکوسیستم و گیم پلی LP چیزی است که نه تنها هوادارهای قدیمی را ناراضی نمی کند، بلکه قشر بیشتری را هم به خود جذب خواهد کرد. داستانLP1 در مورد پسری بود که پدرش توسط یک هیولای غول پیکر کشته می شود و او برای انتقام وارد جزیره گمشده برفی می شود. داستان نسخه اول نه چندان جذاب، ولی باز هم درگیر کننده بود. این بار در LP2 داستان 10 سال پس از حوادث نسخه قبل اتفاق می افتد. سیاره E.D.N III طی این ده سال به خورشید نزدیک تر شده و یخ های آن کم کم در حال ذوب شدن هستند. این سیاره در گذشته کاملا پوشیده از برف و کوه های بزرگ یخی بوده، ولی با ذوب شدن یخ ها آبشارها و رودهای فراوانی تشکیل شده اند که در نهایت فضای جنگلی و نابی را خلق کرده اند. گذشته از این اتفاقات، این سیاره همچنان سرد است و برف به وفور در آن دیده می شود.

نقد و بررسی کامل از بازی r.u.s.e

شرکت Ubisoft پس از عرضه عنوان استراتژی EndWar روی کنسول ها و فروش خوب آن (1270000 نسخه در کنسول ها) تصمیم گرفت عنوانی دیگر در زمینه استراتژی عرضه کند که همانند آن بازی نو آوری های زیادی به این سبک منتقل کند. بازی R.U.S.E توسط کمپانی Eugen Systems در دست ساخت است که برای اولین بار در E3 2009 به نمایش در آمد. این بازی همانند نام خود بر مبنای سیاست های شما در زمینه حیله و حقه در جنگ است که برای اولین بار در سبک استراتژی معرفی شده است. داستان R.U.S.E در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد و همانند بازیCompany of Heroes شما هدایت یک جوخه آمریکایی را در مناطقی مانند ایتالیا، فرانسه و آفریقا دنبال می کنید. Eugen Systems سعی کرده در کنار یک گیم پلی قوی، داستانی زیبا هم در بازی بگنجاند که مخاطب را ترغیب به ادامه بازی کند. داستان مربوط به سرگرد جو شرایدن است.
 

نقد وبررسی بازی alan wake

alanwake6.jpg

<**ادامه مطلب...**

اولین کارشان بازی 2بعدی و رانندگی Death Rally بود که در سال 1996 به بازار عرضه شد و در آن زمان یک بازی معمولی به شمار می رفت. اما تحولات عظیم و تولد نسل جدید قطعات کامپیوتری شرکت کوچک و ناشناخته ی فنلاندی Remedy Entertainment را بر آن داشت تا فعالیت خود در ساخت یک بازی متفاوت را از سال 1997 آغاز کند. نتیجه تلاش پنج ساله آنها عرضه یکی از زیباترین بازی های آن روزها بود. اولین بازی سوم شخصی که خط داستانی زیبا و گرافیک عالی اش آن را از هر بازی اکشن دیگری متمایز می کرد. بازی با نام Max Payne. پس از این موفقیت بی نظیر Remedy که تجربه بیشتری هم کسب کرده بود 2 سال بعد Max Payne 2: The Fall of Max Payne را نیز روانه بازار کرد و اینجا بود که همه ی گیمرها را شیفته این شخصیت و این بازی کرد و همگان را در انتظار ساخت Max payne 3 گذاشت. اما تا سال 2005 هیچ خبری از این شرکت نشد تا این که در ماه آوریل این سال Remedy اعلام کرد که بازی جدید خود را در E3 2005 در لس آنجلس به همگان معرفی می کند و در ماه می در نمایشگاه E3 در غرفه ATI بازی جدید خود با نام Alan Wake را به نمایش گذاشت. در ابتدا گمان می رفت چون بازی دیگر هیچ ارتباطی با Max Payne ندارد موفق نخواهد بود اما هر چه می گذشت و جزییات بیشتری از آن بروز داده می شد علاقه مندان بیشتری پیدا می کرد به طوریکه در نمایشگاه های E3 , X06 , GDC و... خوش درخشید و بر سر زبان ها آمد.

یکی از دلایل محبوبیت Alan Wake در نظر عموم تغییراتی بود که Remedy در خود به وجود آورد. مسلما اگر آنها می خواستند بر روی Max Payne 3 کار کنند دیگر انگیزه ای برای افرادشان باقی نمی ماند و Max Payne به یک موضوع کلیشه ای و تکراری تبدیل می شد. اینجا بود که آنها ایده های مختلفی را بررسی کردند تا بالاخره به Alan Wake رسیدند.

Alan Wake یک بازی با دید سوم شخص است که با داستانی هیجان انگیز در محیطی جذاب شکل می گیرد. نام انتخاب شده همانند Max Payne پس از مشخص شدن داستان بر روی بازی قرار گرفت. نامی که با ویژگی های شخصیتی قهرمان بازی و داستان آن همخوانی دارد. داستان Alan Wake برگرفته از رمان جنایی Stephen King (نویسنده آمریکایی) با نام Bag Of Bones است و محیط(شهر Bright Falls) و جو هیجانی بازی نیز شباهت زیادی به سریال تلویزیونی Twin Peaks به کارگردانی David Lynch دارد که اتفاقات غیرمنتظره و هولناک آن در Alan Wake شبیه سازی شده است. شخصیت Alan Wake از روی یک هنرپیشه فنلاندی به نام Illka Villi شبیه سازی شده است (اما در برخی از تصاویر بیشتر شبیه آمیتا باچان هنرپیشه هندی است!). Alan Wake داستان نویسنده ای آمریکایی با همین نام است که اتفاقات عجیبی در طول بازی برایش رخ می دهد. Alan در ابتدا نویسنده ای معمولی بود اما با دیدن دختری به نام Alice زندگی اش دگرگون می شود. او به آلیس علاقه مند شده و با او نامزد می شود. اما هر شبی که با او به سر می برد خواب های عجیب و ترسناکی می بیند ولی او از این خواب ها استفاده کرده و رمانی ترسناک را با نام Departure بر اساس همین خواب ها می نویسد. شانس با آلن یار است به طوریکه رمانش جزء پرفروش ترین کتاب ها شده و این شروعی تازه برای آینده آلن بود. اما... ناگهان آلیس به طور مرموزی ناپدید می شود و دنیا بر سر آلن خراب می گردد. در این جا نکاتی برای آلن بسیار عجیب است و آن اینکه کتاب آلن گویی خود به خود نوشته شده و گم شدن آلیس نیز بسیار شبیه وقایع درون کتابش است و این جاست که آلن خود را هم مسوول و هم در خطر می بیند. با رفتن آلیس نه تنها دیگر آن کابوس ها به سراغ آلن نیامد بلکه او هرگز نتوانست بخوابد. او بین خواب و بیداری و خیال و واقعیت معلق بود و ذوق نویسندگی اش را هم از دست داد.

این جاست که بازی شروع می شود. ((نام من Alan Wake است. ممکن است فکر کنید که من دیوانه ام اما باید به شما هشدار دهم قبل از اینکه دیر شود. من زمان زیادی ندارم)). این اولین جملاتی است که آلن به زبان می آورد. شوک از دست دادن آلیس و ابتلا به بی خوابی آلن را به کانون اتفاقات یعنی Bright Falls می کشاند. Bright Falls... شهری ییلاقی به دور از زندگی پردغدغه شهری که آلن قصد دارد در کلینیک روانی آن به درمان بی خوابی خود بپردازد. خوشبختانه آخرین تلاش های او نتیجه می دهد و او بالاخره می تواند بخوابد. اما... باز هم اتفاقات عجیب. او زنی را که شباهت مرموزی با آلیس دارد در کلینیک می بیند و آن کابوس ها بار دیگر وحشتناک تر از پیش به سراغ او می آید. این بار هم آلن مطالبی را در دست نوشته هایش می یابد که هرگز نوشتن آن ها را به یاد نمی آورد. او تصمیم می گیرد باز هم از این خواب ها استفاده نموده و کتاب دوم خود را بنویسد (آماده و مهیا!!!). هم زمان با این اتفاقات Bright Falls از یک شهر آرام به شهری ناامن و نا آرام و بدشگون تبدیل شده و حوادثی غیر منتظره دقیقا شبیه کابوس ها و دست نوشته های آلن در آن رخ می دهد. چه اتفاقی افتاده است؟ آیا کابوس های آلن پیشگویی بود؟ آیا خواب های او Bright Falls را متحول کرده یا آلن خود در کابوس هایش غرق شده و به جنون رسیده است؟

تقابل نور و تاریکی یکی از زیباترین جنبه های بازی را به وجود می آورد. در روز Bright Falls زیباترین صحنه های طبیعت را به تصویر می کشد و در شب به کابوسی جهنمی با هولناک ترین صحنه ها تبدیل می شود. روز بهترین زمان برای آلن است تا بتواند در شهر بگردد و به دنبال چاره ای برای مشکلات خود باشد و شب زمانی است که او خود را در برابر دشمنان اهریمنی اش تک و تنها می یابد. خورشید در حال غروب هیچ گاه شگون ندارد و آلن می داند که در پس این روز شبی شوم در انتظار او خواهد بود. سایه ها در شب زنده شده و Bright Falls را در تاریکی مطلق فرو می برند و اینجاست که دشمنان آلن پدیدار می شوند. اشباحی هراس انگیز که ابتدا در خواب های او پدیدار می شوند و سپس به دنیای واقعی آلن پا می گذارند. آن ها به گذشته آلن مربوط می شوند و نقش مهمی در سیر داستان دارند. آنها در برابر همه چیز شکست ناپذیرند جز نور. نور تنها سلاحی است که می تواند آنها را از بین ببرد و در تاریکی مطلق شب آلن را یاری کند. از آنجاییکه آلن خود نیز از کودکی به نور حساسیت داشته است استفاده از نور به منابع مختلف و زوایای تابش آن بستگی دارد. چراغ قوه، چراغ ماشین، فندک، فانوس، آینه و ... ابزارهای نوری هستند که در سایه بزرگ شب می توانند فضا را روشن سازند.

 

نمونه ای از ویژگی ها و داستان بازی در مراحل اولیه بازی آورده شده است: ابتدا فضای اطراف شهر نشان داده می شود. تمام اجزایی که با دقت طراحی شده اند. سپس دوربین آلن را نشان می دهد که بر بالای تپه ای ایستاده است. او قصد دارد که به کلبه ای در بالای کوه نزدیک دریاچه Cauldron برود تا در آنجا با خیالی آسوده تر نوشتن کتاب دومش را آغاز کند. او سوار ماشین شده و در اینجا تنها یک پیکان برای نشان دادن راه و دست نوشته هایی برای هدف آلن بر روی صفحه ظاهر می شود. هم زمان با نواخته شدن پیانو آلن به سمت پمپ بنزین حرکت می کند تا کلید کلبه را از مکانیک آنجا بگیرد. با رسیدن آلن به آنجا مکانیک ابتدا یکه می خورد اما زود آلن را به خاطر می آورد و به او می گوید: "تو همان نویسنده هستی." سپس کلید را به آلن داده و با لحنی مرموز می گوید: "باید بدانی که کلمات و نوشته هایت اوضاع را تغییر می دهند." آلن با کنایه می گوید: "من فقط مردم را سرگرم می کنم." او سپس به سمت کلبه حرکت کرده و در نقش یک راوی از کتاب دوم خود سخن می گوید. کتاب دومش داستان نویسنده ای است که قصد دارد رمان جدیدش را که در مورد اشباح خیالی است در کلبه ای متروک بنویسد. در راه رفتن به کلبه این شخص رهگذری را می بیند... و درست در همین لحظه که آلن از کتابش صحبت می کرد رهگذری سر راهش سبز می شود. "خیلی عجیبه" آلن با خود می گوید. به هر حال او رهگذر را سوار کرده و با او در مورد کتابش و اینکه یک رهگذر در داستان وجود دارد سخن می گوید. رهگذر می گوید: "حتما رهگذر یک قاتل است" اما آلن در جواب میگوید: "نه. رهگذر کشته می شود و بعد از مرگ با ظاهری وحشتناک به سراغ عامل مرگش می رود." در ادامه آلن ناگهان ترمز می کند زیرا در بالای جاده ماشینی را واژگون شده بر اثر تصادف می بیند. او از ماشین خود پیاده می شود تا از جریان مطلع شود. به سمت ماشین تصادفی می رود. همه جا را خون فرا گرفته و زنی به نظر مرده بر روی آسفالت دیده می شود. در همین لحظه ناگهان یک کامیون در سر پیچ آلن را می بیند و برای جلوگیری از برخورد، راننده منحرف شده و به ماشین آلن که هنوز رهگذر داخل آن است برخورد می کند. آلن هم که در آن نزدیکی بود از شوک حادثه بی هوش می شود. پس از مدتی تصاویری مبهم ظاهر می شود انگار که آلیس آلن را صدا می زند. با شنیدن صداها آلن به هوش می آید. در حالیکه هوا تاریک شده او در دستانش یک تفنگ و چراغ قوه می یابد. هیچ اثری از رهگذر و زن تصادفی نیست و آلن مجبور است با پای پیاده به کلبه برسد. آلن دوان دوان در حالی که توسط اشباحی مرموز تعقیب می شود از پلی چوبی و باریک عبور کرده و با عبور از هر چراغ آن چراغ می ترکد. اشباح (گویی همان رهگذر) با صدای مرموز و آهسته ای صدا می زنند: "Waaaaaaake" و آلن در حالیکه ترس در چشمانش موج می زند برمیگردد و چراغ و تفنگ را به سمت آنها نشانه می رود. در ادامه آلن خود را به سختی به کلبه می رساند اما چراغ های کلبه نیز خاموش می شوند. تاریکی همه جا را فرا گرفته و تنها صدایی شنیده می شود که می گوید: "ویک، ما مقصد مشترکی داریم." تنها با خواندن این مطالب ترس بر همه چیره می شود و این هنر Remedy را در ایجاد صحنه های مرتعش کننده نشان می دهد.

Falls را می توان نقطه عطف Alan Wake دانست. شهری خیالی که بر اساس ویژگی های مناطق شمال غرب آمریکا ( ایالت واشنگتن ) شبیه سازی شده است. وجود یک رستوران ، هتل ، پمپ بنزین ، کلانتری و کلیسا در داخل و یک معدن زغال سنگ ، دریاچه و جنگل در اطراف آن Bright Falls را به یک مکان ساده و دلپذیر برای تفریح مبدل نموده اما گویا در پس این آرامش نیروهای اهریمنی کمین کرده اند. این شهر ویژگی های محیطی متفاوتی دارد. کوه ، جنگل ، دریاچه و... چهره دلپذیری به این شهر می دهند اما مهم این است که Remedy استادانه بر روی آن کار کرده است. واقع گرایی که در Alan Wake ایجاد شده در کمتر بازی دیده شده است. برای هر چه زیباتر نشان دادن محیط Remedy موتور گرافیکی جدیدی را در استودیوی خود طراحی کرد که با جدیدترین تکنولوژی روز همخوانی دارد. در روز با هوایی آرام و صاف افق دید تا 2 کیلومتر را نشان می دهد. مناظر طبیعی از کوه گرفته تا چمن به زیبایی طراحی شده اند. درختان و فضای سبز به صورت رندوم و تصادفی و البته طبیعی در محیط قرار گرفته و با وزش باد به زیبایی تکان می خورند. گفته شده که در جنگل های Bright Falls حیات وحش نیز وجود دارد و این نیز می تواند ابتکار جدیدی از سوی Remedy باشد.


» نظر

نقد و بررسی بازی singularity

اول درباره معنی این بازی یعنی singularity بگم که خیلی ها به اشتباه آن را " فردیت " معنی می کنند ولی singular اصطلاحی ریاضی است به معنی بی نهایت. وقتی مخرج یه عبارت نا معین شود می گوییم آن عبارت singular شده و یا به تکینگی رسیده است. داستان بازی درباره  ریکو، سرباز روسی هست که به همراه تیمش به منطقه ایی وارد می شوند که مدت ها پیش طی اتفاقات هسته ایی عجیب به یک منطقه ایی بایر و بدور از سکنه تبدیل شده است. ظاهرا تشعشعات هسته ایی باعث اختلال در امواج رادیویی شده و این تیم نگون بخت برای بررسی به این منطقه وارد می شوند ولی مثله همیشه همه میمیرند الا قهرمان ما!!

داستان اوایل اصلا جالب نبوده ولی در طی بازی آب بندی شده و قوام خوبی به خود می گیرد! من در همان مراحل اولیه می خواستم بازی رو ول کنم ولی ادامه دادم و اصلا پشیمان نیستم! داستان تقلیدی برتر از بازی bioshock می باشد. دقیقا شبیه بازی bioshock یعنی برای سر در اوردن از اطلاعات نوارها و مدارکی که اطراف است را باید مشاهده کنید. سوال اصلی و فنی این است که چرا همچین اطلاعاتی باید همین جوری رو زمین ولو باشند؟! این سوالی بود که به سازندگان بازی bioshock گفته شد ولی جوابی قاطع از آنها دریافت نشد! بازی بسیار خطی و آبکی است و تنها در آخر بازی  بالانس می شود چون دارای 3 پایانه مختلف است.

 

گرافیک بازی تقریبا خوب کار شده است. به جرات می توانم بگویم که در هیچ جای بازی افت فریمی دیده نمی شود ولی سایه زنی افتضاح کار شده است. مثلا در یک راهروی تنگ و تاریک شما دارید مثل یک آدم متمدن راه می روید که یهو سایه ایی می بینید در حالی که این سایه منبعی ندارد و همین جوری از قبل بوده است!! از لحاظ گرافیکی خوشبختانه یا بدبختانه از چیزی تقلید نکردند!

اما ضعف اساسی در موسیقی بازی است که کاملا تو ذوق آدم می زند. در یک درگیری بسیار خفن و هیجان انگیز موسیقی در حد back street boys  پخش می شود. نبود زیرنویس هم معضلی اساسی در بازی است. با این صداگذاری افتضاح که مثلا اومدن لهجه آمریکایی و روسی رو دوبله کنند آدم یاد ربات های فیلم terminator می افتد! ولی با این همه تفاصیل قابل تحمل است!

 

اما قسمت اصلی یعنی گیم پلی بازی نجات بخش این بازی از ورشکست شدن است. TMD وسیله ای است که به دست چپ ریکو وصل می شود و قدرت هایی فرابشری به ریکو هدیه می دهد. مثلا age باعث فرسوده شدن ویا revert باعث عقب رفتن زمان می شود. قدرت telekinesis هم در این بازی وجود دارد.همچنین جان ریکو خود ترمیم نبوده و باید بسته های سلامتی و همچنین پک عنصر E99 برای کار کردن TMd بیابید که مثله نقل و نبات یافت می شود. علاوه بر موجودات جهش یافته ، سربازهای روسی هم هستند که مثلا می خواهند آرامش رو احیا کنند! ولی سر و ته دشمنان به یه اندازه خنگ تشریف دارند. تیراندازی از بازی COD تقلید شده است ولی خوش دست هستند. در میانه بازی یک اسلحه ایی به شما داده می شود که همانند بازی Dark sector فشنگ شلیک شده را می توانید کنترل کنید. در بازی به هیچ گونه معمایی یافت نمی شود واین را می توان ضعفی بر این بازی در نظر گرفت. بازی از نبود غول آخر رنج می برد. کلا در بازی 2 و 3 تا غول آخر دارند که خیلی راحت کلکشان کنده می شود. به نظر من TMD  ناجیِ بخش گیم پلی بوده است وگرنه با یه بازی درجه 3 رو به رو بودیم.

 

 


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >