نقد و بررسی کامل بازی heavy rain


داستان (لحظه بارش باران)

داستان نقش مهمی در بازی Heavy Rain و کلا بازی های ساخته شده توسط کیج دارد. با نگاهی به گذشته و بازی Fahrenheit می توانید به این مسئله پی ببرید. بازی برخلاف عنوان های دیگر یک شروع آرام و بسیار زیبا دارد. داستان با صحنه بیدار شدن ایتن مارس (Ethan Mars) -یکی از شخصیت های بازی و فردی که داستان بیشتر بر پایه عملکردهای او استوار است- آغاز می شود. صبح بسیار زیبایی است اما با روزهای دیگر تفاوت دارد. آن روز، روز تولد یکی از فرزندانش است. در این قسمت، بازی به خوبی تصویری از زندگی زیبای او را به بازیکن نشان می دهد. پس از مدتی خانواده ایتن از خرید باز می گردند و او به استقبال آن ها می رود. ایتن فردی است که به شدت به خانواده اش عشق می ورزد و همیشه سعی کرده همسر و پدری خوب برای زن و بچه هایش باشد. در صحنه ای دیگر او مشغول بازی کردن با کودکان خود است. ایتن خود مانند کودکی مشغول بازی کردن با فرزندانش می شود و سعی می کند روز خوبی را در خاطرات آن ها ثبت کند. داستان بازی در ابتدا به خوبی توانست احساسات و عشق و علاقه این خانواده خوشبخت را به بازیکن منتقل کند. در ادامه، بازی شما را به فروشگاهی می برد که ایتن و خانواده اش برای خرید به آنجا رفته اند. حس کودکی و شیطنت های بچه گانه به خوبی در جیسون (Jason) -یکی از فرزندان ایتن- دیده می شود. او بی پرا و بدون اینکه کوچکترین احساس خطری بکند در این فروشگاه شلوغ مشغول دویدن و شادی کردن است. ایتن هم به عنوان یک پدر باید مراقب او باشد. جیسون روبروی مردی که بادکنک می فروشد می ایستد و از پدرش با لحنی کودکانه می خواهد برایش یک بادکنک بخرد. ایتن این کار را انجام می دهد و جیسون خوشحال از اینکه بادکنک دلخواهش را به دست آورده از پدرش فاصله می گیرد. ایتن ناگهان متوجه می شود که جیسون را گم کرده است. به جاهایی که فکر می کند فرزندش در آنجا باشد سر می زند، اما او را پیدا نمی کند. جستجوی او نتیجه ای در بر ندارد، اما سرانجام او را بیرون فروشگاه و آن سوی خیابان می بیند. جسیون با دیدن پدرش به سمت او می رود. ایتن متوجه اتومبیلی می شود که هر لحظه امکان دارد با جیسون تصادف کند. او به وسط خیابان می پرد تا پسرش را نجات دهد. خودرو به او پسرش برخورد می کند و این صحنه با فریاد همسر ایتن به پایان می رسد. نزدیک به 2 سال از آن اتفاق می گذرد. ایتن یکی از فرزندانش را از دست داده و خودش شش ماه در کما به سر برده است. همسرش او را ترک کرده است و از این رو او حال و روز خوبی ندارد. تنها امید زندگی اش فرزند کوچک ترش، شان (Shaun) است. اولین صحنه ای که بعد از آن اتفاق به نمایش در می آید، ایتن را نشان می دهد که زیر بازان کاملا خیس شده و قصد دارد تا فرزندش را از مدرسه به خانه ببرد. او بار دیگر دیر رسیده و پسرش از این بابت دلخور است. ایتن سعی دارد تا دوباره مانند گذشته با فرزندش رابطه ای خوب برقرار کند. فردی که قبلا یک زندگی بسیار خوب و آرام را داشت، اکنون در غم و اندوه سنگینی به سر می برد. او خود را مقصر مرگ پسرش می داند و از طرفی هم قصد دارد تا مانند گذشته پدر خوبی برای تنها فرزندش باشد. اما تقدیر به گونه ای رقم خورده است که ایتن باید برای به دست آوردن آرامش گذشته اش امتحان سختی را پشت سر بگذارد. روزنامه ها خبرهای زیادی را پیرامون یک سری قتل های زنجیره ای چاپ کرده اند. فردی که به Origami Killer معروف است، تاکنون شش کودک را کشته است. ترسی خاص با خواندن این خبر به ایتن منتقل می شود. گویی دیگر کسی توان مراقبت از فرزندانش را ندارد. ایتن در صحبت هایی که با فرزندش می کند متوجه می شود که شان دیگر شادی و نشاط گذشته را ندارد و بسیار غمگین شده است. به همین خاطر او را به پارک می برد. در اینجا بازی کنترل پدری را به شما می دهد که سعی می کند شرایط را برای فرزندش تغییر دهد و شادی و نشاط را دوباره به او بازگرداند. اما ناگهان ایتن دچار حالتی روانی و مرموز می شود و خود را در مکانی دیگر می بیند. پس از این حالت او به سرعت به سمت پارکی که با فرزندش در آن بوده اند می رود، اما به جز کیف او چیزی دیگری پیدا نمی کند. دنیا در یک لحظه برای او تیره و تار می شود. فرزندش گم شده و او احتمال می دهد که فرزندش به دام Origami Killer افتاده باشد. تنها امید زندگی اش گم شده است و حتی ممکن است در خطر مرگ باشد. فکر اینکه دوباره فرزندش را از دست بدهد او را عذاب می دهد. باران مدتی است که شروع به باریدن کرده و ایتن در بین قطرات باران امید زندگی اش را جستجو می کند!!! این تنها بخش ابتدایی بازی بود. بازی از همان ابتدا بازیکن را درگیر خود می کند. ابتدا خانواده ای را نشان می دهد که عشق در آن حکم فرماست و سپس خانواده ای را نشان می دهد که در آن همه چیز مانند ابرهای خاکستری آسمان تیره و تار شده است. بازی به خوبی احساسات بازیکن را کنترل می کند و در ادامه به دلیل تاثیرگذاری زیاد، حال و هوای خاصی را به بازیکن منتقل می کند.
گرافیک (به لطافت باران)

در یک کلام می توان گفت که این بازی از گرافیک بسیار خوبی بهره مند است. اولین نکته ای که در بازی توجه مخاطب را به خود جلب می کند، طراحی فوق العاده شخصیت ها است. دیود کیج با استودیوی ضبط حرکات (Motion Capture) بسیار مجهز خود توانسته تصویری بسیار زیبا و شگفت انگیز از شخصیت ها در بازی قرار دهد. در Loadingهای بازی صورت فردی که در آن مرحله کنترل آن را در دست می گیرید به نمایش در می آید. کوچکترین جزئیات در صورت شخصیت ها چه از نظر ظاهری و چه از نظر احساسی کاملا مشخص هستند و این خود نشان دهنده دقت سازندگان برای هر چه طبیعی تر ساختن شخصیت های بازی است. تمام حرکات آن ها به وسیله ضبط حرکات در بازی قرار گرفته اند و به همین دلیل حس طبیعی بودن شخصیت ها و یا به روایتی بهتر حس تماشا کردن یک فیلم به بازیکن بهتر منتقل می شود. Heavy Rain قطعا چیزی فراتر از یک بازی است. مدل هایی که برای ضبط حرکات بازی استفاده شده اند، همگی بازیگر هستند و از بین بیش از 400 بازیگر دیگر که داوطلب بازی به جای این شخصیت ها بوده اند، انتخاب شده اند. یکی دیگر از مسائلی که در بازی بسیار عالی طراحی شده است، باران و طراحی آب است. بدون شک یکی از بهترین نمایش های آب و باران را در این بازی خواهید دید. باران یکی از عواملی است که در بازی نقش بسیار مهمی دارد. البته گرافیک بازی چندان بی نقص هم نیست و مشکلاتی هم دارد. از این مشکلات می توان به افت فریم، کم جزئیات بودن برخی از اجزایی که در محیط بازی دیده می شوند، برش های گاه و بی گاه صفحه بازی و گاهی دیر پردازش شدن بافت های بازی اشاره کرد. البته وجود چنین مسائلی خدشه چندانی به اصل بازی وارد نمی کند. صحنه های بازی آنقدر درگیر کننده هستند که به بازیکن فرصت تشخیص این مشکلات را نمی دهند.
موسیقی/صدا گذاری (نوایی به زیبای بارش باران)

موسیقی بازی ها دیگر به یکی از مهترین بخش ها تبدیل شده اند و نمی توان از آن به صورت سرسری گذشت. همان طور که گفته شد بازی شباهت زیادی به یک فیلم سینمایی دارد. از این رو صداگذاری این بازی هم به همان سبک است. موسیقی به خوبی توانسته حس موجود در لحظات مختلف بازی را به بازیکن انتقال دهد. در همان صحنه های ابتدای بازی، شان در کنار قفس پرنده اش نشسته و به پیکر بی جان آن نگاه می کند که ایتن از راه می رسد و سعی می کند که او را دلداری دهد. موسیقی در این قسمت به شدت عاطفی و غمگین می شود و به خوبی حس حاکم بر فضای آن لحظه را به بازیکن منتقل می کند. یا در لحظه ای که ایتن در پارک به دنبال فرزندش می گردد، موسیقی بازی ریتم تقریبا تندی دارد و قصد دارد تا در بازیکن نوعی اضطراب ایجاد کند. موسیقی در این عنوان حکم رابطی را دارد که صحنه های مختلف بازی را به هم ربط می دهد و بازیکن را در شرایط مختلف همراهی می کند. ساخت موسیقی بازی بر عهده آقای نورمند کوربیل (Normand Corbeil) بوده است. از طرفی خود کیج هم به دلیل فعالیت های زیادی که در زمینه موسیقی داشته، می دانسته که چه نوع موسیقی ای را برای بازی خود می خواهد. اما موسیقی به کار رفته در بازی به گونه ای نیست که در همه صحنه های بازی شنیده شود. در برخی از صحنه های بازی صدایی بهتر از صدای باران نمی توانست به گوش برسد. صدای باران همانند یک موسیقی زیبا در برخی صحنه های بازی باعث شد تا احساسی بسیار زیبا در آن صحنه پدیدار شود.
گیم پلی/کارگردانی (رقص در زیر باران)

گیم پلی بازی در عین سادگی، بسیار زیبا و نفس گیر طراحی شده است. با توجه به سبک منحصر به فرد بازی و کنترل تقریبا جدیدی که برای بازی در نظر گرفته شده، کنترل شخصیت ها بسیار راحت است و بازیکن درگیر چگونه کنترل کردن آن ها نخواهد بود. در همان ابتدا، بازی با آموزشی بسیار جالب کنترل بازی را به دست بازیکن می دهد و بازیکن در کمترین زمان با نحوه بازی کردن آشنا می شود. در مکان های خاص علامت ها و دکمه های مختلفی در صفحه ظاهر می شوند که بازیکن باید آن ها را به درستی فشار دهد. در بازی صحنه های متعددی وجود دارند که بازیکن در آن ها باید چندین دکمه را نگه دارد. ترتیب انتخاب این دکمه ها هم بسیار عالی است و تقریبا در هر صحنه 4 انگشت درگیر نگه داشتن دکمه ها می شود. اما گیم پلی بازی بیشتر در مواقع اکشن و مهیج بسیار جالب می شود. همان طور که گفته شد کنترل بازی بیشتر با زدن دکمه های خاص پیش می رود. در صحنه های اکشن ترکیب بسیار خوبی از دکمه را باید فشار دهید که هرکدام روش خاص خود را خواهند داشت. تعدادی را باید سریع فشار دهید، تعدادی را پشت سر هم فشار دهید و برای تعدادی هم باید از قابلیت SIXAXIS استفاده کرد. این بازی از جمله عنوان هایی است که در آن از قابلیت های SIXAXIS به خوبی استفاده شده است. در یکی از صحنه های بازی نورمن جیدن (Norman Jayden) -او یک مامور FBI و پیگر پرونده Origami Killer است- در حال تعقیب کردن یکی از مضنونانی است که احتمال می رود نقشی در این قتل ها داشته باشد. بازیکن در زمانی که نورمن در حال تعقیب اوست، به درون فروشگاهی می رود و کنترل او را به دست می گیرد. در این لحظه نورمن برای اینکه مضنون را گم نکند باید از موانع و مردمی که سر راه او قرار گرفته اند بگذرد و بازیکن هم باید در سریع ترین زمان دکمه های مناسب را به ترتیب های خاص فشار دهد. در این قسمت کنترل های مختلفی پیش روی بازیکن قرار می گیرند که باید آن ها را درست انجام دهد. البته این کار را باید بسیار سریع انجام داد. چون غفلت کردن در این صحنه باعث می شود که نورمن یا آسیب ببیند و یا مضنون از دست او فرار کند، یا در صحنه ای دیگر ایتن در اتومیبل خود باید خلاف جهت یک اتوبان رانندگی کند. در این قسمت هم باید دکمه های درست را در سریع ترین زمان ممکن فشار دهید. کوچکترین اشتباه ممکن است باعث کشته شدن شخصیت بازی شود. البته بازی هم به گونه ای طراحی شده که اگر هرکدام از شخصیت های بازی بمیرند، بازی در جریان است و با پایانی متفاوت تمام می شود. این بازی از آن دسته از بازی هایی است که تمام اتفاق های رخ داده در آن بسته به عملکرد بازیکن، باعث تغییر در روند بازی می شود و شرایط را برای بازیکن عوض می کند. به همین دلیل ممکن است که هر کس بازی را به یک شکل متفاوت به اتمام برساند. از گیم پلی بازی که بگذریم می رسیم به بخش کارگردانی. دیوید کیج با مهارت خاصی این بازی را مانند یک فیلم سینمایی ساخته است. علاقه کیج به فیلم ها و کارگردان هایی مانند: فیلم Snake Eyes ساخته برایان دی پالما،  Jacob’s Ladder ساخته آدرین لین، Seven ساخته دیوید فینچر و آثار اورسن ولز، آلفرد هیچکاک و استنلی کوپر باعث شده تا بازی های او هم حال و هوایی شبیه به همین آثار داشته باشند. برای مثال می توان در بازی Heavy Rain به صحنه ای اشاره کرد که نورمن جیدن به همراه همکارش به خانه یکی دیگر از مضنونین می روند. وقتی وارد آنجا می شوند، می فهمند که او فردی بسیار مذهبی است. البته او در واقع خود را به نوعی فرستاده خدا می داند که وظیفه دارد دنیا از شر شیاطین پاک کند. در این قسمت کاملا مشخص است که کیج نیم نگاهی هم به فیلم Seven داشته است. در این فیلم هم فردی به نام خدا دست به یکسری قتل های زنجیره ای بر پایه و اعتقادات دینی می زند. روایت داستان به شکلی بسیار استادانه از دیدگاه کیج روایت می شود و بازیکن را در لابه لای بخش های مختلفی از بازی فرو می برد. این بخش ها عمدتا قسمت هایی هستند که بازیکن در آن ها حق انتخاب برای کارهای مختلف دارد. شاید این قسمت ها یک نوع تست روانشناسی هم باشد که بازی قصد دارد بازیکن را آزمایش کند. وجود چنین بخش هایی در بازی باعث شده تا بازیکن بیشتر با بازی ارتباط برقرار کند و برای فهمیدن بیشتر بازی، بارها و بارها آن را از ابتدا شروع کند. در بازی این امکان وجود دارد که زاویه دوربین را با زدن یک دکمه تغییر دهید. کاملا مشخص است که انتخاب زاویه دوربین هم در زمان بازی و هم در زمان پخش میان پرده های بازی بسیار استادانه انجام شده است. کیج نظم بسیار خوبی در روایت داستان بین شخصیت های مختلف ایجاد کرده است. به نوعی که تمام شخصیت های بازی می توانند همانند ایتن نقش برجسته ای را در بازی ایفا کنند. به عنوان مثال می توان به شخصیت مدیسون پیج (Madison paige) اشاره کرد. او یک خبرنگار است که به دلیل رنج بردن از بیماری بی خوابی (Insomnia) کاملا تصادفی به هتلی می رود که ایتن به آنجا رفته است. بازی تمرکز خوبی روی او دارد و مدیسون را به خوبی در جو بازی قرار می دهد. حتی داستان مدیسون را تا جایی می برد که رابطه احساسی میان او و ایتن ایجاد می شود. تمام شخصیت هایی که در بازی وجود دارند، کاملا باور پذیر هستند، طوری که با کمی جستجو می توان در واقعیت افرادی شبیه این اشخاص را پیدا کرد.
نتیجه گیری (پس از باران)

دیوید کیچ بازی ای را عرضه کرده است که ساختارهای کنونی بازی های کامپیوتری را درهم شکسته است. به گفته او این بازی یک ریسک بزرگ محسوب می شود که از مردم یک سوال می پرسد و آن هم این است که "آیا دوست دارید که این از این گونه بازی ها بیشتر ساخته شوند یا نه؟" شاید بازی کیج به دلیل پیچیدگی های داستانی و سبک بسیار تازه اش با یک بحران کاملا جدی روبرو باشد و آن هم عکس العمل مردم در قبال بازی Heavy Rain است. شاید فیلم های سینمایی زیادی با این مضمون ساخته شده باشند، اما این مسئله که آیا این سبک سینمایی در بازی ها هم مورد قبول واقع می شود یا خیر هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد. اما Heavy Rain بازی است که فقط با بازی کردن می توان درباره آن نظر داد. 
 

» نظر